ماجرا از آنجا شروع شد که مامانم گفت وقت حمام است. مامانم میخواست کمکم کند که آماده بشوم اما من گفتم خودم میتوانم همهی کارها را بکنم. خیلی سعی کردم پیراهنم را دربیاورم. ولی آخرش گیر کردم. گفتم اگر برای همیشه همینطور گرفتار بمانم چی؟
این کتاب به کودکان میآموزد که باید «آماده» بود و پذیرا اما در گرفتاریها «متوقف» نشد. اگر کلنجارهای فردی به نتیجهای نرساندت باید «کمک» بگیری. قرار نیست «رنج»ها تمام شوند اما تو میتوانی برای هر گرفتاریات هزاران «قصه» تصور کنی و حتا لذت کشف را همراه حل آنها تجربه کنی.