ایزی دختر کوچکی است که از خیلی چیزها میترسد. او از تاریکی، عنکبوت، از اشتباه کردن هنگامی که نقاشی میکشد، از افتادن وقتی اسکیت به پا دارد، یا وقتی که باید در نمایش مدرسه روی صحنه برود و از جنگل تاریک و انبوه هم میترسد. آیا این ترس او همیشه ادامه خواهد داشت؟ چگونه او بر ترس خود غلبه میکند؟ او یک عروسک خیمه شب بازی به شکل راسو دارد و هر جا که میرود او را با خود میبرد. راسو برعکس ایزی نمیترسد و ایزی با او اعتماد به نفس و شجاعت پیدا میکند و میتواند هر کاری انجام دهد.