داستان این کتاب قصهی ماهی سیاه کوچولویی است که عشق دیدن دریا را دارد. او تصمیم میگیرد تا انتهای جویباری که در آن زندگی میکند، برود. راهی دراز و پرخطر را طی میکند و بالاخره به دریا میرسد اما این پایان راهاش نیست. خطر همه جا وجود دارد. ماهی سیاه که روی آب دریا آمده و از گرمای آفتاب لذت میبرد، شکار یک مرغ ماهیخوار میشود و از درون شکم او سر در میآورد. اما ماهی سیاه کوچولو تسلیم نمیشود…