فرانکلین نمی توانست صبر کند؛ قرار بود خرس بعد از شام بیاید و فرانکلین تازه ناهارش را تمام کرده بود. او همه ی اسباب بازی هایش را مرتب کرد و آن هایی را که خرس دوست داشت، دم دست گذاشت و دید که به اندازه ی کافی خوراکی هم دارند. حتی اتاقش را هم تمیز کرد. فرانکلین می خواست همه چیز برای اولین مهمانی که می خواست شب خانه شان بماند، آماده باشد.