داستان از جایی شروع میشود که خواهر و برادری بیحوصله به دلیل طوفان و بارندگی مجبورند در خانه بمانند. مادربزرگ به آنها پیشنهاد میدهد از ذهن زیبا و درخشان خود استفاده کنند، چشمهایشان را ببندند، نفس عمیقی بکشند و به این فکر کنند که در گوشهی دیگری از دنیا کسی درست به اندازهی آنها بیحوصله است. و بعد معجزه اتفاق میافتد! آنها تصور میکنند که دیگر در آپارتمانشان نیستند و دارند روی آسمان شهر پرواز میکنند، و چقدر همه چیز زیبا و دیدنی است.