نمونههایی از فرزندپروری صلح جویانه ۷ تا ۱۱ سالگی

چیزی به نام فرزندپروری بینقص وجود ندارد. همه ما با منابعی که در لحظه در دسترسمان است بهترین کار را انجام میدهیم. درست است اگر وقتی فرزندمان خردسال است، از روش فرزندپروری مثبت استفاده کنیم، وقتی بزرگتر میشود کارمان راحتتر است. اما شما میتوانید هر زمان که خواستید فرزندپروری صلح جویانه را آغاز کنید و به سرعت تفاوت در رفتار فرزند خود را مشاهده خواهید کرد. مراحل فرزندپروری صلحجویانه برای کودکان سنین دوران ابتدایی به شرح زیر است.
۱. هیجانهای خود را تنظیم کنید.
این مسئولیت شماره یک والدین است. وقتی شما ناراحت میشوید، تنش را بالا میبرید. کودک شما احساس امنیت کمتری میکند بنابراین لجبازی بیشتری نشان میدهد. اگر آرام باشید، طوفان مشکلات را حل و فصل میکنید و فضا را برای ارتباط معنادار باز میگذارید.
۲. دوباره با کودکتان ارتباط برقرار کنید.
همیشه قبل از تصحیح کردن ارتباط برقرار کنید. تنها دلیل همکاری او ارتباطی است که با شما دارد. بنابراین وقتی محدودیتهایی تعیین میکنید همزمان همدلی کنید. اگر فرزندتان در حال تخلیه هیجانی است، احساس میکند ارتباطش قطع شده است. بنابراین گاهی اوقات تنها کاری که نیاز است انجام دهید مرتبط شدن با کودک است.
۳. به جای تنبیه کردن، مربی کودک باشید.
این بدان معناست که شما در صورت لزوم محدودیتهایی تعیین میکنید اما این محدودیتها را از دیدگاه فرزندتان نیز میبینید و هیجانهای او را تأیید میکنید، از جمله احساساتی که او درباره محدودیتهای تعیین شده دارد. این کار به بچهها کمک میکند تا ارتباط برقرار کنند و مایل به همکاری باشند. همچنین، به آنها کمک میکند تا با هیجاناتشان “دوست” شوند در نتیجه در تنظیم آنها بهتر عمل کنند. اگر کودکان شما بتوانند احساساتشان را تنظیم کنند، میتوانند رفتارشان را نیز تنظیم کنند. سپس، کودک را هدایت کنید تا اشتباهی که کرده را جبران کند یا روابطی را که از بین رفته است ترمیم کند.
چند مثال را با هم ببینیم:
در حالی که در خانه مشغول کار کردن هستید، کودک هفت ساله شما مدام حرف شما را قطع میکند.
به نظر نمیرسد او با خودش بازی کند. شما شروع به بلند کردن صدایتان میکنید، سپس متوجه میشوید که واکنش شما پیامی است که نشان میدهد باید نفس عمیق بکشید و یکبار دیگر موقعیت را بررسی کنید. در این موقعیت میفهمید که او احساس میکند ارتباطش با شما قطع شده است و نیاز به سوختگیری از شما دارد. به همکار خود میگویید یک ساعت دیگر تماس میگیرید. تلفن را قطع میکنید و میگویید:
” تو تمام بعد از ظهر سعی کردی توجه من را جلب کنی …. من کامپیوترم را میبندم و تلفن همراهم را خاموش میکنم. بیست دقیقه توجهم را صرفا به تو میدهم. ما یک تایمر تنظیم میکنیم. حالا بگو چه کاری باید انجام دهیم؟ “
کودک هشت ساله شما در هر فرصتی که پیدا میکند برادران کوچک خود را میزند.
شما محدودیتهای مشخصی تعیین کردهاید (“زدن نداریم! زدن به خودت و دیگران آسیب میزند!”). اما به جای تنبیه کردن، متوجه میشوید که او برادران خود را به عنوان رقبای خود میبیند. در واقع او نیاز دارد ارتباط بیشتری با شما داشته باشد. سرانجام وقتی حال او بهتر شد از او میخواهید راهی برای ترمیم روابط با برادرانش پیدا کند (این ترمیم نمیتواند تا زمانی که ناراحتی او از بین برود، اتفاق بیفتد).
“به نظرم اخیرا کمی بیحوصلهای. خیلی دلم برای زمانهایی که فقط من و تو با هم وقت میگذروندیم و بازی میکردیمتنگ شده است، فکر کنم دلیلش اینه که این چند وقته خیلی سرمون با برنامههای مختلف شلوغ بوده. بیا هر شب بعد از اینکه بچهها خوابیدن، من و تو با هم بیست دقیقه وقت بگذرونیم.”
کودک نه ساله با التماس کردن برای اجازه انجام کاری شما را از کوره در برده است.
شما میخواهید او را بزنید، اما این پیامی به شما برای توقف، رها کردن (هر کاری که میکردید) و نفس کشیدن است. با تأمل، متوجه میشوید که تحریک شما به این علت است که او فقط به فشار آوردن برای کاهش محدودیتهای شما ادامه میدهد. فکر میکنید شاید همه این فشارها ناشی از نیاز او به احساس استقلال بیشتر باشد. به یاد میآورید که همیشه میتوانید یک راه حل برد-برد پیدا کنید. اما اکنون خلق و خوها قطعاً در حال برانگیخته شدن است و شما میخواهید قبل از واکنش نشان دادن بیش از حد، آرام شوید. بنابراین مکالمه را به تاخیر میاندازید تا همه آرام شوند. بعد همدلی و سپس مجددا برنامهریزی میکنید:
“به نظرم صبانی هستی که اجازه نمیدهم بیشتر بیدار بمانی. خیلی دلم میخواهد راجع به عصباتیتت با هم صحبت بکنیم اما چون باید بقیه رو بخوابونم و دیروقته نمیتونم فردا بعد از اینکه از مدرسه اومدی حتما در این مورد صحبت میکنیم.”
فراموش نکنید حتی اگر فرزندتان (به طور موقت) این کار را انجام دهد، بحث را آغاز کنید و با حسن نیت به دنبال راه حل برد-برد باشید.
کودک ده ساله شما فریاد می زند: “تو هیچ وقت نمی فهمی! ازت متنفرم!”
به جای شخصی برداشت کرن این جملات، توجه کنید که این مربوط به شما نیست بلکه مربوط به او است – احساسات درهم و برهم او، دشواری کنترل خود -، هورمونهای تازه خشمگین، قشر پیشانی که تازه سیم کشی آن شروع به تغییر کرده و توانایی ناپخته او در درک و بیان احساسات خود. یک نفس عمیق بکشید، به خود یادآوری کنید که فرزندتان در واقع شما را دوست دارد اما در حال حاضر نمی تواند با دوست داشتن شما ارتباط برقرار کند و آگاهانه صدای خود را پایین میآورید:
“آخ! میبینم چقدر ناراحت هستی که از کلمات به این شکل استفاده میکنی. من میدانم که تو معمولاً به کسی صدمه نمیزنی و ما در این خانه با همدیگر چنین رفتاری نداریم. تو باید واقعاً درمانده شده باشی که اینگونه رفتار میکنی. خیلی متاسفم که تو را نمیفهمم من تو را دوست دارم و متاسفم که صدمه دیدی. وقتی آماده بودی من اینجا هستم تا بغلت کنم و گوش بدهم. میخواهم متوجه شوم چه چیزی باعث ناراحتی تو شده است.”
فرزند شما بسیار سپاسگزار خواهد بود حتی اگر در حال حاضر نتواند آن را تصدیق کند. بعداً میتوانید او را در آغوش بگیرید و به او بگویید که سر او فریاد نمیکشید و نمیخواهید او سر شما فریاد بزند. اما در لحظه فوران احساسات شدید، بر تأیید ناراحتی او و آرام کردن طوفان تمرکز کنید. تایید ناراحتی، ارتباطی با قوانین ندارد، بلکه در مورد آسیب نرساندن به رابطهای است که هر دو برای آن ارزش قائل هستید.
کودک یازده ساله شما هر شب، مرتب از اتاق خواب خود بیرون میآید و به شما میگوید که نمیتواند بخوابد.
شما عاجزانه میخواهید لباسها را بشویید تا بتوانید خودتان به رختخواب بروید اما میفهمید که فرزندتان دارد میگوید که به شما نیاز دارد. او را در آغوش میگیرید و میگویید:
“این موضوع اغلب در مورد بچههای همسن تو اتفاق میافتد. این روزها اتفاقات مختلف زیادی در حال شکلگرفتن است — شروع مدرسه راهنمایی، تغییر بدن، تغییرات دوستی، سختتر شدن مدرسه. حتی من هم باید متفاوت به نظر بیایم – من همچنان تلاش میکنم بفهمم چطور مادر/پدر خوبی برای بچهای باشم که خیلی سریع بزرگ میشود، اما هنوز دختر کوچولوی من است .. آیا میتوانم هر شب کمی قبل از خواب کنار تو دراز بکشم تا بتوانیم مدتی گپ بزنیم و با هم ارتباط برقرار کنیم؟ “