در یک روز بارانی بالهای گنجشک کوچولو آسیب میبیند و دیگر قادر به پرواز نیست. دوستش، موش، و کلاغ پیر از او پرستاری میکنند. گنجشک پس ازمدتی میفهمد که قادر نیست پرواز کند.
موش و کلاغ به او تند راه رفتن را یاد میدهند و پاهای او کم کم قوی میشود. او اگر چه دیگر قدرت پرواز ندارد ولی از دویدن در چمنزار به همراه دوستش، موش همان قدر لذت میبرد که از پرواز در گذشته. او روش تازهای برای لذت بردن از زندگی با شرایط جدید خود پیدا کرده است.